ღ♥ آسمانِ مَـღـهدے ♥ღ :: 💕 پــاتوق منتظران

💕 پــاتوق منتظران

♡ انتظــــار آمــــادگی ست نه وادادگــــی ....







💕 پــاتوق منتظران

♡ انتظــــار آمــــادگی ست نه وادادگــــی ....

💕 پــاتوق منتظران

●●●▬▬▬ ♡بهانه های انتظار...♡ ▬▬▬●●●

*❤ مرا عهدیست با مَهدی(عج) ❤*
*❤ که تا جـــان در بدن دارم ❤*
*❤ به راهش گام بردارم ❤*

●●●▬▬▬▬▬▬ஜ۩۞۩ஜ▬▬▬▬▬▬●●●

شیخ کلینی روایت کرده اند از امام جعفر صادق (ع)
که این دعا را تعلیم زُراره فرمود
که در زمان غیبت و امتحان شیعه بخواند :

اُللّهُمَّ عَرَّفْنی نَفْسَک

فَاَنَّک اِنْ لَمْ تُعَرَّفْنی نَفْسَک لَم اَعْرِفْ نَبِیَّکَ،

اُللّهُمَّ عَرَّفْنی رَسُولَکَ،

فَاَنَّک اِنْ لَمْ تُعَرَّفْنی رَسُولَکَ لَم اَعْرِفْ حُجَّتَکَ،

اُللّهُمَّ عَرَّفْنی حُجَّتَکَ فَاَنَّک اِنْ لَمْ تُعَرَّفْنی حُجَّتَکَ

ضَلَلتُ عَنْ دینی؛

💕 اللَّهُمَّ صَلِّ عَلَی مُحَمَّدٍ وَآلِ مُحَمَّدٍ

وَعَجِّلْ فَرَجَهُمْ 💕

●●●▬▬▬▬▬▬ஜ۩۞۩ஜ▬▬▬▬▬▬●●●

💕 کلُ یوم ٍعاشـــــــــــــــورا 💕

💕 و کلُ عرضٍ کـــــــــــرببلا 💕

♥•♥♥•♥♥•♥♥•♥♥•♥♥•♥♥•♥

در این رسانــه ی دنیا،
میان بــــــــرفک ها
نه مانده از تو صـدایی،
نه مانده تصویــــری

♥•♥♥•♥♥•♥♥•♥♥•♥♥•♥♥•♥

امـــا حالا ما آمده ایم تا زینبت شویم مولا ...

رسانه ای میسازیم زینب گونه ...

از تـــو: هم صدا بر جای میگذاریم

هم تصویر

هم عاشقانه مینویسیم

هم عارفانه

اینجا همه چیز از آنِ توست عشق من

💕 مَهـــدی جـــانم 💕

♥•♥♥•♥♥•♥♥•♥♥•♥♥•♥♥•♥

در تلاطم آغوشت
احمقانه است شناگر ماهری بودن!
در تو
تنها باید غرق شد

♥•♥♥•♥♥•♥♥•♥♥•♥♥•♥♥•♥

تو مثه آبی روی آتیشم
لحظه به لحظه عاشقت میشم
جادّه ی عشق و رو به من وا کن
خواب دنیا رو غرق رویا کن

♥•♥♥•♥♥•♥♥•♥♥•♥♥•♥♥•♥

چقد قشنگـــــــــــــــــــــــــه
اینقد مخلصانه برا امام عصر(عج)
مطلب بنویسیم و کار کنیـــم
که آقا شب ظهـــــُــور
خبــــر ظهورشونو
بدن مـــــــــا
بــراشون
منتشر
کنیم!

♥•♥♥•♥♥•♥♥•♥♥•♥♥•♥♥•♥

گمنامی برای شهوت پرست ها درد آور است
اگر نه همـــه اجــــر ها در گمنـــامی ست
(شهید سید مرتضی آوینی)

💕 میخواهم گُمنـــام بمانم 💕
♥•♥♥•♥♥•♥♥•♥♥•♥♥•♥♥•♥
مدتهاست وِردِ زبانم شده است
اللـّـهم عجّـل لولیّک الفــــرج...
آخر آقا جان من بی تو یعنــی :
فَنـــــــــــــــا

اللـّـهم عجّـل لولیّک الفـرج و العافیة و النّصر
و جعلنا من خیرِ انصاره و اعوانه و المستشهدین بین یدیه ...

patoghemontazeran@chmail.ir

♡ آخرین حرفهای بی بهانه
♡ لوگوهای ما
♡ دعای سلامتی امام زمان
♡ لوگوی همسنگران ارزشی
♡ امکانات وب
♡ لوگوی شما

۲۰ مطلب توسط «ღ♥ آسمانِ مَـღـهدے ♥ღ» ثبت شده است

انفطاری دوباره

شنبه, ۲۴ خرداد ۱۳۹۳، ۰۳:۵۹ ب.ظ

نزدیک ه سحر بود

شِکاف ی آسمانی در خلقت پدید آمد 


و قاب آبی آسمان با ماه ش :

به احترام ت دو نیم شدند و

آفرینشی زیبارو میهمان ه زمین شد 


و خدا هر چه زیبارویی داشت

به آینه ی جمال ت بخشید و

شدی تجلی ه خدا در زمین


این روزها خلقت لبریز از عطر حضور توست و

من در زمین بیقراره وصل م برای ت


مولای من

میلادت بهانه بود

تا شمع های روی کیک ه حضورت را به بهانه ی پایان ه غیبت :

خاموش کنم 


و تو را در حضور :

عاشقی کنم


شمع های غایب بودنت به شُکرانه ی حضورت :

فوت شدند 


خودت که نیامدی به نیابت از تو :

شمع های غیبت به " نامِ مهدی " :

" خاموش " 


از امروز غرق در حضورم برایت

مرا در دنیای حضورت قبول کن

که می خواهم با تو در خلقت نَفَس بکشم

و تو را تا ظهور عاشقی کنم 


تولدت مبارک عزیز ناپیدای من


" با" با" .. یعنی من با مهدی

شنبه, ۲۰ ارديبهشت ۱۳۹۳، ۰۳:۲۴ ب.ظ

بابای من

سلام

مرا می شناسی ؟

من همان فرزنده ناسپاس تو اَم در غیبت

که مُدام فراموش می کنم که بابای مهربان م شب ها دیر به خانه بر می گردد

دیشب از خودم پرسیدم :

چند روز است که بابای م را ندیده ام ؟


شمارشِ روزهایِ ندیدن های م به هزاره رسید و با اشک چشمان بی  تاب م که هم آهنگ شد

دلم برای ت تنگ شد


می بینی ؟

هر چند غافل ام از حضورت سَهوا

اما باور کن که دوستت دارم و دل مبرای دیدن ت تنگ شده


روز پدر نزدیک است

باید بیایی :

باید کمی هم ظاهر باشی برای فرزندت :

باید کمی هم پرده برداری کنم از بابایِ آسمانی ام

 می دانم به حُکمِ حجاب بودن من در غیبت ی

میخ واهم غیبت زُدایی کنم

خسته شدم از بس غیبتِ تو را برای اهل زمین گفتم و نوشتم

حال :

کمی من به تو نزدیک تر

کمی غیبت کم رنگ تر

کمی من بی مهدی بودن : تعطیل

کمی غفلت های مداوم در زمین : زندانی


من بابای م را می خواهم

بابای من

امروز و از این پس هر روز

منتظر می مانم تا بیایی

اما به قانونِ عشقی که به حاضر بودن ت دارم


کمی من با مهدی

کمی حضور پُر رنگ تر

کمی نه بی نهایت :

من با تو

من با بابا

من در کنار بی نظیرترین پدر روی زمین


می بینی : با واژه ها از غیبت به حضور رسیدم و تو را در کنار خاطره های م در زمین دیدم

کاش آرزوهای م رویاهای آبی ام به نام ت تصویری شوند و

تو ظاهر شوی



هدیه ام را قبول می کنی ؟

برای روز پدر :

برای ت

یک بغل أمَن یُجیب می آورم 

یک آقیانوس یا مهدی

یک دریا توحید

یک ...


" با" با"  .. یعنی من با مهدی 


جان به قربانِ تو که " بابایِ " من ی


استاد من سلام

جمعه, ۱۲ ارديبهشت ۱۳۹۳، ۱۲:۳۷ ق.ظ

مولای من

لحظه های زمینی

بی تاب در شوق حاضر بودن ت در حال ه عبور از غیبت اند

می گذرند اما :

از مسیر روشن حضورت عبور می کنند برای رسیدن به ظهور


آقای مهربان من

روز معلم که می آید

دل م برای برپایی  جشنی زمینی برای ت دلتنگی می کند 


همه را دعوت می کنم

میهمان ها می آیند 


دسته گلی آبی رنگ به رنگ آرامشِ نگاه ت هم آورده ام 


تقدیر نامه هم روی میز است :


" با تشکر از زحمات بی دریغِ شما

برای هدایتِ اهل زمین از ابتدای خلقت تا به امروز "


هر چند در خلقت حاضری

و حضورت برای تربیتِ نسلِ آدمی اِلزامی ست 


اما ببخش

که همیشه جای حاضربودن هایت در مجالسِ زمینی ما :

خالی مانده 


ببخش

که شایسته تر شما نداریم برای معلم بودن در زمین

و باز هم به تقدیر از غیرِ تو مشغولیم این روزها



می ماند

این دسته های گل

این تقدیر نامه ها

این یادمان ها

همه برای آمدن ت

مشتاقانه بر پا می ماند 


تا خودت بیایی

و بر مقام استاد بودن ت حاضر و ظاهر بنشینی

و جای خالی ات را خودت پُر کنی


اما اجازه بده از پشتِ مرزهای غیبت

تبریک عاشقانه ام را در حضور

تقدیم ت کنم

تا بدانی مشتاقانه چشم به راه ظهورم


استاد مهربان من در خلقت :

روزت مبارک





گفته بودم

سه شنبه, ۲۶ فروردين ۱۳۹۳، ۰۹:۳۶ ب.ظ

گفته بودم به کسی عشق نخواهم ورزید
آمدی و همه ی فرضیه ها ریخت به هم

قبل از رسیدن م به تو
قبل از برقراری این اتصال عمیق عاشقانه :

با خودم عهد کرده بودم
که دل را به کسی نبندم
که عشق را به کسی بی اجازه ات نسپارم
که خاطره ی آبی رنگ خاطرات م را به کسی ندهم

چرا که فقط تو لایق این :
دل و عشق و خاطره ای
که فقط تو لایق دل بستنی و دل سپردگی

که هر که غیر از تو بیاید :
چند صباحی می ماند
خاطراتِ عاشقانه اش که تمام شد :
می رود و
من می مانم با دلی که بسته ام و خاطراتی که ندارم

اما خوب شد
خوب شد آمدی
دست دل م را گرفتی و
به فرداهای خاطرات زیبایت بُردی
همانجا که من تا به امروز ،
لحظه های م را در کنار حضور تو در همانجا می گذرانم

وقتی آمدی
وقتی خاطرات مرا به نام خودت نوشتی و
وقتی عشق را به نام خودت بر جان م بخشیدی
به هم ریخت
به هم ریخت دل ی  که قرار بود عاشق نشود
و دل نسپارد

هم عاشق شدم
و هم دل سپردم
و هم عشقبازی را به نام ت تجربه کردم

می دانی عشق من :
هر چند ساکن زمین م اما دل م در حوالی آسمان نگاه ت جا مانده
تا روزی که باز می گردی
دل م را نگاه م را قلب م را هم با خودت بیاوری

عزیز ناپیدای من

چهارشنبه, ۲۰ فروردين ۱۳۹۳، ۰۸:۵۹ ب.ظ

بهانه بسیار دارم برای عشقبازی

و این بار هم

باز دوباره به نام مهدی 


شبیه خاطره نویسان به هر کجای زمین که می رسم

از تو می نویسم و از آدم قصه های م 


می دانی ؟

شاید  ندانند من هم به قانون خدا با تو عاشقی می کنم

همان قانون : گنجِ پنهان و من و آدم قصه های عاشقانه ام


روزی خدا دست به صورتگری زد

و خودش را به تمامی در آینه ی خلقت : تصویر گری کرد 


و آن چنان زیباپسند بود که هر چه در ذات خود از اسماء و صفات ش مخفی داشت

در آدم قصه های عاشقانه اش به امانت گذاشت تا روزی

تمام اهل آسمان و زمین

مبهوت این زیبایی شوند 


و هر که لایقِ دیدن زیبایی هاست و چشم زیبابین دارد

خدا را در آینه ی وجود تو در آفرینش :

در حال ظهور و تجلی ببیند


بیایند

مرا دیوانه بخوانند

اما من دیوانه نیستم

من فقط کمی عشق را به رسم خدا و عشقبازی هایش :

در زمین عاشقی می کنم 


که باید از خدا عشق را عاشقی را عشقبازی را با محبوب ش آموخت

که خدا عاشق خودش بود

که هر چه زیبایی داشت در صُلبِ آدم عاشقانه هایش پنهان کرد


و حال در این آخرالزمانه :

من به تو رسیدم

به تو به مهدی ام

که تجلی خدا در آینه ی خلقتی 


عشق ناپیدای من :

دل ت آرام عزیز من

که من تو را به قانون عشق خدا :

دوست دارم و می خواهم ت 


حتی اگر نبینم ت و

حتی اگر دست زمینی ام  به بلندای وجود آسمانی ات هم نرسد 


همین که حاضری و همین که مرا از جهالت غیبت رها کردی

برایم بس است 


صادقانه و خالصانه از ماورای جان م :

این جمله را می نویسم

که بی نهایت

دوستت دارم

وقتی تو بیایی

شنبه, ۲۴ اسفند ۱۳۹۲، ۱۱:۱۲ ق.ظ

دلتنگی این روزهایم را بهانه کرده ام

تا برایت از فرداها بگویم

همان فرداهای روشنی که

تو قرار است در خاطره اش به روشنیِ هزار خورشید بتابی

همان فردایی که قرار است بیایی و

فاطمیه ای نباشد 


فاطمیه را اهل زمین بنا کردند تا ظلم برقرار بماند در زمین

اما .....

تو که بیایی

تمام می شود

این قصه ها این حقایق تلخ این دیوارهای لبریز از سکوتِ زمین

که همه بر  روح و جانم ظلم می کنند

از کنار هر دیواری که عبور می کنم

یاد چشمان علی می افتم

وقتی به کوچه رسید و

فاطمه اش را میان در و دیوار دید

شاید باید دیوارهای زمین را این فاصله ها را بردارم

باید فاطمیه را به تو بسپارم تا کمی درونم آرام بگیرد

فاطمیه دل خونم می کند در زمین

در غم های مولایی که قرار است صاحب عزای این روزهای زمین باشد

باید با تو به فرداها سری بزنم

آنجا که می آیی و اذن جهاد می دهی تا تمام ویرانی های زمین آباد شود

می آیی و هر چه غریبی است بر می داری به اشارتی

باید کمی منتظر بمانم

باید فعلا با همین ندایِ حُزن آوره پیچیده در خلقت کمی تاب بیاورم

 باید کمی انشراح بخوانم باید دل م آرام بگیرد

باران تویی به خاکِ من بزن

سه شنبه, ۲۰ اسفند ۱۳۹۲، ۰۸:۵۲ ب.ظ

دل م هوای باران داشت

هوای تو را و

امروز باران آمد

اما بارانی که عطر و بوی حضورت را می داد 

بارانی که بر خاک خشکیده ی درونم بارید و

مرا إحیاء کرد

بارانی که بر منِ بی تو عاشقانه بارید و

تمام من را به حقیقت بی انتهایی چون تو رسانید 

دوباره نفس کشیدم در هوای نفس های ت

باران آمد و من

زیر باران بدون چتر

تمام من م را

رو به آسمان آبی خدا گرفتم و

تقدیم ت کردم

زیر باران نگا ه م را به عشق دیدارت تطهیر کردم

بهانه بود ماندن م در زمین :

باید به تو می رسیدم

دلتنگ می شدم

تو را می دیدم

از خودم می گذشتم و تو را حضورت را به روشنی می دیدم در خلقت

نمی دانم

تا تمام این مسیر عاشقی را از پل شکسته ی نفس م بگذرم :

تو منتظرم می مانی تا بیایم یا نه ؟

می دانم قراری عاشقانه داری با خدا و باید بروی :

اما ....

چه بمانی چه نمانی :

خیالم آسوده است که از هر کجای این خلقت :

چشمان آسمانی ات قلب مهربان ت هوای هوای مرا دارد

تو مولایی

تو مهدی ای

محال است من باشم و تو هوای خاطرم را نداشته باشی !!

محال است من باشم و مهدی باشد و من :

بر پُل شکسته ی نَفس م تنها بمانم

دست ت

دست م را بگیر :

اجازه بده کمی شور عشق ت به جانم بریزد

اجازه بده گرمی دستان ت دلم را دل گرم کند به اینکه من مهدی دارم

اجازه بده کمی غربت ت به جان م بشیند

کمی تنهایی ات را با من قسمت کن

شاید غریبی تمام شد

شاید زودتر آمدی

شاید جانم را فدای ت کردم و عمرم را به پای آمدنت ریختم

فقط کمی مرا حوصله کن

کمی مرا دوست داشته باش

خدایا ....

مولای م را به تو می سپارم

هر کجا هست خدایا نگهدارش باش

زینب مهدی ام

پنجشنبه, ۱۵ اسفند ۱۳۹۲، ۰۹:۴۹ ب.ظ

امشب اهل آسمان برای تبریک به محضر مبارک ت می آیند

برای تبریک دختری از نسل صداقت و پاکدامنی

دختری از جنس آینه

که با هر نگاه ش خدا را در خلقت در تجلی می دید

خواهری

که جز به چشم زیبایی به خلقت نگاه نکرد

و هر چه دید جز زیبایی نبود

زینب بود و تمام هستی غرق در توحید

نگاه ش آسمان را به لرزه درآورد

وقتی چشم بر هر چه ستم بود در دنیا بست

و چشم را رو به تجلیِ خدا در عرش خداوندی باز کرد

به حقیقت زینب  آینه ی دلدادگی بود برای امام زمانش

وقتی قدم به قدم با امام زمانش : 


زمین را طی کرد

تا به معرکه ی عشقبازی رسید

قصد قُربت کرد

تا جز با چشم خدا نبیند

و هر چه دید جز زیبایی نبود

کاش من هم برای تو :

زینب باشم عشق من


در غیبت در کنارت باشم 


در حضور با تو زندگی کنم و 


در ظهور دنیا را با تو عاشقانه قدم بزنم 


خدایا

به نام مولایم مهدی

مرا زینب مهدی ام قرار بده

می خواهم عشقبازی ها کنم با مولای م در خلقت

مخاطب من

سه شنبه, ۲۹ بهمن ۱۳۹۲، ۰۵:۴۶ ب.ظ

مسافر آسمان م

های دنیا !!

تو و ضمیرهای غایب ت دیگر به کارم نمی آیید :

مخاطب من همیشه حاضر است

 

مدت ها بود به قانون فاصله و به عادت اهل زمین

با ضمیرهای سوم شخص غایب با تو عشقبازی می کردم

اما ...

دل م نیامد

وقتی این چنین حاضری در خلقت : تو را غایب بخوانم

به حکم قانون بقای وجود مبارک ت :

من هم از تو مخاطب حاضری می سازم جاودانه

تا با هر وازه ی عاشقانه ام که لبریز از حضور توست

تو را در خاطره ی اهل زمین بازسازی کنم

که مهدی مولای من :

در حجاب غفلت دنیایی اهل زمین :

غایب است

اما در ذره ذره ی این وسعت بی کران آفرینش  :

حضورش ثبت شده است

باشد :

غایب باش

برای این اهالی دنیا که بی تو لبریز از خوش گذرانی اند

اما خواهشی دارم از محضرت  :

برای دل کوچک آسمان ت :

حاضر باش عشق من

بیا و ببین که از غایب بودن ت گذشتم :

من ... تو ... را مخاطبی حاضر می خوانم

می خواهم با تو در لحظه در حضور عشقبازی کنم

مخاطب خاص  عاشقانه های منی تو :

حضورت مستدام بر واژه های عاشقانه ام

دادِ دل | لبریزم از عشق

پنجشنبه, ۱۰ بهمن ۱۳۹۲، ۱۲:۳۸ ب.ظ


امروز لبریزم از عشق
به نام مَــــــ💕ـــهدی
سرشارم از بهانه های بی بهانه برای قلم زدن به نام ت
امروز لبریزم از عطر ظهوری که دیشب مرا میهمانش کردی
امروز دل م را با عطر روزگار ظاهر بودنت

به حوالی قلب عاشقانت فرستادم
تا همه در آرامش م سهیم باشند
امروز لبریز از اشتیاق م به نام ت
که تا آقایی همچون  مَــــــ💕ـــهدی را دارم دل آرامم در زمین
دل م دلخوش به حضورت عشق من :
دل م آرام :
اگر به ظهورت هم نرسیدم دوستانی دارم
که عاشقانه در روزگار ظهورت میهمان ت می شوند
و تو را می بینند
دل م هوای ظهور کرده
امروز دل م به عطر پیراهنت :
سر به عشق آباده ظهورت زده تا کمی در آرامش آسمانی ات
آرام بگیرد
می دانم ظهور بهانه است
 تو در لحظه های خلقت همیشه ظاهری :
اما دعایی کن عشق من
که چشم نابینای من : تو را بی حجاب تعلقات دنیایی ببیند 



دادِ دل | خوش آمدی رسول م

شنبه, ۲۸ دی ۱۳۹۲، ۰۵:۳۷ ب.ظ

شب میلاد مهربان ترین پدر خلقت است

همان پدر دلسوز هدایت

که دل نگران هدایت اهل زمین بود

با دینی یکتا برای خدایی یگانه به میان اهل دنیا آمد

تا راه ابراهیم و نوح استمرار داشته باشد و

مسیر هدایتگری موسی از نیل دنیا عبور کند

و از پاکی عیسی به

یگانگی محمد برسد

میلاد خاتم پیامبران زمین است

آمد

قدم بر  خلقت گذاشت تا حُجت خدا برای هدایتگری کامل شود

و چشم دل اهل آفرینش نورانی شود

مولای من

عیدت مبارک عزیز ناپیدای من 

میلاد صادق ترین هادیِ دین اسلام است

میلاد مولایم صادق

که هر چه صداقت در برابر صِدق کلامش زمین گیر می شود

همان پدر علم ناب خداوندی

که از باب علم ش دین اسلام پاک و بی تحریف به دست من رسید

تا در سایه ی علم و ایمان م به  تو برسم

و امشبی را میهمان بزن عاشقانه ات باشم در خلقت

می دانم خوش حالی

می دانم شادمانی عشق من :

جان م به قربان برق لبخندت مولای من

در غیبت امشبی را لبخند می زنی

و به برکت لبخندت دل اهل خلقت را روشن می کنی

میهمان رسول الله که هستی

به دیدار صادق آل محمد که می روی :

سلام گرم آسمان ت را هم به پدرانم برسان و

بگو

برای ظهور مولایم دعایی عاشقانه بخوانند

تا خداوند به برکت نفس های آسمانی شان مولای مرا ظاهر کند

دادِ دل | سفر

دوشنبه, ۲۳ دی ۱۳۹۲، ۰۸:۴۰ ق.ظ

💕 مهدی 💕

قلب ها را ببین

ضربان دارند

در حال نوشتن بودم

که این قلب ها به شور آمدند

و مرا به عاشقانه ای عاشقانه دعوت کردند

امروز دل م بی اندازه تمنای تو را دارد

امروز فقط تو را می خواهم

مثل هر روز از دنیا از زمین از آسمان

از هر چه در خلقت بهانه دارد برای حاضر بودن : فقط تو را می خواهم

💕 مهدی 💕 را 

می دانی عشق من : دلتنگم از ناپیدایی ات اما خدا را چه دیده ای

شاید روزی آمد و پیدا شدی برایم

شاید روزی آمد و پرده های لطیف ناپیدایی از قامت قیامت نشانت برداشته شد

و تو

میهمان نگاه م شدی در خلقت

دل م قصه ی ظهور می خواهد :

راوی قصه های عاشقانه ام را صدا بزنید !

بیا 💕 مهدی 💕 جان : 

برای م کمی بازخوانی کن قصه ی آمدن ت را

کمی روایت گری کنی قصه ی دلتنگی های ت

این روزها دلتنگی ام برای تو به هزار هزار هزاره رسیده

که 💕 مهدی 💕  باشد و من نباشم

این روزها خیال م در هوای خاطره ات عجیب به پرواز در آمده

مسافر ظهورم

اما در مسیر حضورت جلوه گری ها میکنی

و با هزار جذبه صدها روز را باید بمانم

تا خاطرم از خاطره ی معجزه آسایت آرام بگیرد و دوباره

سفر آغاز کنم اما

دلم رهایی می خواهد

کمی بیشتر مرا از حوصله ی اهل زمین و این غیبت نفس گیر بردار :

مرا همسفر خودت کن

اجازه بده حضور را با تو و در محضرت عاشقانه قدم برنم

دادِ دل | بزم عاشقانه

جمعه, ۲۰ دی ۱۳۹۲، ۰۸:۳۵ ب.ظ

امشب غوغایی برپاست

اهل زمین برخیزید

قیام کنید 

امام حیّ و زنده ی خلقت در حال آمدن است

مولای من

چقدر این لباس آسمانی امامت  بر قامت بی همتای ت برازنده است

چقدر لذت بخش است : در زمانه ی زنده بودن ت من هم زنده ام و

در لباس امامت  و در منصب والای ولایت می بینمت

تبریک عشق من

تبریک مولای من 

اهل زمین را به بزمی عاشقانه دعوت کرده ام برای جشن امامتت

می خواهم ولایت مولایم را در خلقت به رخ اهل زمین بکشم تا بدانند

عشق من    مهدی  ♥   :

امام همیشه حاضر در آفرینش است و قرار است باقی بماند

در مقام والای امامت تا آخرین روز

تا ولایت برقرار بماند در خلقت :

ولایت تا بوده برای شایستگان و صالحان اُمت سَروَرم محمد بوده و

برترین بازمانده ی زیباروی خلقت :

در این آخرالزمانه مولای من  ♥    مهدی  ♥  ست

امام مهربان من :

در برابرت زانو می زنم

و ترا در مقام امامت ت می ستایم و

عهد می بندم بر مقام ولایت ت :

وفادار بمانم تا اخرین نفس ,

سر تعظیمی عاشقانه خم می کنم در برابر مقام والایت عزیز من

دادِ دل | عشق من تسلیت

پنجشنبه, ۱۹ دی ۱۳۹۲، ۰۴:۱۳ ب.ظ

امشب ملایک هفت آسمان برای تعزیت و تسلیت به محضرت می آیند

تا کمی از بار غصه هایت کم کنند

مولای من

امشب دل من هم شبیه دلتنگی های تو شده

لبریز از دردم

سرشار از غصه ها

دل به آسمان عاشقانه هایم می زنم با تو

دل ت را خالی کن

کمی از غصه هایت بگو

از ظلم ظالمانه زمانه

از شهادت بابا

آه دنیا

شکایتم را از تو به کدام محکمه ببرم در زمین

که آسمان نگاه مولایم را بارانی می خواهی!

بیا عشق من

می خواهم همدرد غصه هایت باشم در غیبت :

کمی روبروی آسمان ت بنشین

کمی قصه ی دلتنگی بگو برایم

سراپا گوشم برایت 

دل خالی کن عزیز من

عشق من

لب بگشا 

بیا عشق من

دلم تاب ماندن در این گوشه ی تنهایی را ندارد

دست دلم را می گیرم

سری به غیبت می زنم 

کمی کنار تنهایی ات می نشینم تا دل ت از غصه ی شهادت بابا

آرام بگیرد

سری به غیبت می زنم و کمی

برایت آیه های قرآن را عاشقانه تلاوت می کنم

تا دل ت به ذکر عاشقانه های خدا آرام بگیرد 

سری به غیبت می زنم و کمی

برایت إنشراح می خوانم

تا خدا  دل مهربان ت را شرح صدری آسمانی عطا کند

آرام باش عشق من

دادِ دل | دوستت دارم

پنجشنبه, ۱۲ دی ۱۳۹۲، ۰۳:۲۶ ب.ظ

به بهانه ی آمدن بهاری دلپذیر :

باز هم جمله سازی می کنم برایت تا بدانی

من عاشقانه

" دوست ت دارم " در زمین

هر چند من در زمین ساکن ام

اما دلم در گردش عاشقانه ی خلقت بر مدار حضورت جهانگرد شده

با تو و عطر پیراهن ت می گردد

و می چرخد

و قلم  را به هزار بهانه بازی می دهد

تا واژه ها جان بگیرند

و به " نام مهدی " کنار هم مؤدب بنشینند

بهار آل محمد آمده مهدی جان

چقدر دعا کردم تا خدا به برکت وجود آسمانی ات رفع بلا کند از خلقت و

تو شدی بهانه ی تمام آرزوهای مستجابم در زمین

سرت سلامت عشق من

هزاران سپاس تقدیم به محضرت در هستی :

خوب شد تو را دارم تا اگر کارم روزگارم به بلایی رسید

به اشارت نام ت رفع بلا کند خداوند از زمین

مولای من

دلت روشن به آمدن ربیع

دل گرم شدم به پایان مصیبت ها

امیدوار شدم که غصه ها  مسافرند و آن چه برایم می ماند

فقط حضور گرم توست در خلقت

می خواهم تمام عشقم را در یک جمله تقدیم ت کنم :

" دوست ت دارم عشق ناپیدای من "

دادِ دل | قرار زمینی

دوشنبه, ۹ دی ۱۳۹۲، ۰۹:۴۳ ق.ظ

در تقویم های زمینی

چند روزی به پایان صفر مانده

اما ....

مولای من

می دانم مسافری

به دیدار سَرورم محمد می روی

سلام مرا هم به پیامبر عزیزم برسان

می دانم شب ها در بقیع در خلوت ترین گوشه ی دنیا بزمی عاشقانه داری با ساکنانش

می دانم شمع روشنی هم نیست

خودت ماه تابی عزیز من بر تاریکی دنیایی بقیع خودت بتاب تا اهل زمین ببیند

چه ماه تابی به جا مانده از همین غریب نشینان زمین

مولاجان

می دانم به مشهد الرضا هم می روی

سلام مرا هم به آقای رئوف خلقت برسان

و بگو دلم مشهدُ المهدی می خواهد

می خواهم خادم مولایم باشم در شهر آرزوهای ظهورش

می خواهم با آمدنت

بقیع را چراغانی کنیم

ترا به نام رسول خاتم : به وصل بخوانیم

و رضا باشیم از داده های خداوندی

مولای من

غصه ها مسافرند مثل ماه صفر

می روند

اما آنچه ماندنی ست تویی و قلب مهربانت

دعای آرامشم تقدیم به محضرت

آرام باش عشق من : قراره زمین به آرامش تو برقرار است

دادِ دل | فدای چشم سیاه ت

يكشنبه, ۸ دی ۱۳۹۲، ۰۸:۱۷ ق.ظ

در انتظار تو چشم م سپید گشت و غمی نیست

                گر قبـــــول تو افتـــــد فــــدای چشــم سیاهت

انتظار ..

غریب است ...

غریب است چون فقط به حروفش دل خوش کرده و تنها مانده در زمین

غریب است چون فقط برای یک فاصله ی زمانی تعریف شده

غریب است چون صاحب حروفش : در غیبت به سر می برد

و باید جور اهل زمین و دنیا دوستی شان را همین یک کلمه بدهد

غریب است که می شود با یک واژه هزاران جمله :

آن هم فقط برای یک نفر ساخت

زیباست وقتی می دانی و می توانی و می خواهی :

که از این کلمه برای رسیدن استفاده کنی

که از این کلمه برای وصل بهره بردار ی کنی

که می توان با همین یک کلمه توضیحی طولانی برای یک واقعیت نوشت

می بینی مولا جان :

این واژه ی انتظار هم شبیه من شده

هم تو را دارد هم تو را می خواهد هم تو را دوست دارد هم ...

شده ایم شبیه آسمانی که هم ماه دارد هم ستاره هم کهکشان هم ..

اما فقط آقایی باید باشد

تا چراغ را روشن کند و

..می بینی مولای من ..

محال است تو باشی و واژه ها بی مصرف بمانند

خودت : آقای عاشقانه هایی :

عشق نامه خوانِ عاشورایی و اربعین : 

همه ی این عاشقانه ها را مدیون صبوری تو ام

که مرا در کلاس انتظارت حاضر کردی و برایم شرح عاشقی دادی

: من تعطیلات میان ترم نمی خواهم استاد..

لطفا تاریخ جلسه ی بعدی ..

دادِ دل | چاه م برایت

چهارشنبه, ۴ دی ۱۳۹۲، ۱۰:۱۸ ب.ظ

در زمین قدم می زدم به یادت

تا شاید کمی از بار دلتنگی هایم کم شود

اما .. دلم بهانه گیر شد

حال .... ترا می خواهد 

بیا کمی از منظر نگاهم عبور کن

دلم قدم زدن های عاشقانه ات را میخواهد در زمین زیر باران

بیا کمی عاشقانه برایم قرآن بخوان

دلم برای صوت دل نشین قرآنت تنگ شده 

مولای من :

بیا کمی هم  مرا مُرور کن : ببین دلم لبریز شده از عاشقانه ها

ببین دلم لبریز شده این همه حرف های ناگفته که تا برایت می نویسم :

دوباره واژه ها جان می گیرند به نام ت

دوباره لبریز می شوم از حضورت و باز باید جمله سازی کنم برایت

بیا کمی از غیبت ت بگو

یا نه ..  غیبت دلتنگت می کند

بیا کمی از حضور بگو

اما نه ... حضور هم دلگیرت می کند که اهل زمین یادت نمی کنند

بیا از ظهور بگو برایم

می دانم دلت هوای ظهور را کرده

بیا در برابرم بنشین برایم سخن بگو

اصلا ...

هر چه می خواهد دل تنگت بگو

من چاه می شوم برایت 

همان چاه ی که دل نامه  می خوانی برایش

همان چاه ی که دلتنگی هایت را بلند می گویی برایش

دلم چاه دردمندی هایت :

بیا سخن بگو کمی خودت را سبک کن مولای من

دادِ دل | زینب آمد..

دوشنبه, ۲ دی ۱۳۹۲، ۰۲:۵۷ ب.ظ

زینب آمد مولای من

آهسته قدم بر سرزمین کربلا می گذارد

زمین به احترام ش از حرکت می ایستد

مبادا سکوت بانو به هم بخورد

مولای من : می بینی ؟

کربلا را سکوت عجیبی فرا گرفته

به گمانم زمین

حیرت زده شده که این بانویی که امروز به کرب و بلا رسیده

همان بانوی چهل روز پیش است که از کربلا رفت!!

خدایا ..

اگر این بانو زینب است :

پس چرا قامت بلندش خمیده است ؟

پس چرا تاب قدم برداشتن ندارد؟

خدایا ...

این چهل روز چه بر بانو گذشته که اینگونه : خلقت را حیرت زده کرد

بانوجان؟

قدِّ کمانت کجا بود ؟

موی سپید از کجا آوردی ؟

مِعجرت هنوز هم که خاکی ست !!

بانو جان؟

آمدی : رقیه را نیآوردی ؟

بانوجان :

بانو بانو زینبم

به دنبال مولایت می گردی : نیست ؟

آن بدن شرحه شرحه را می خواهی؟

حسین م کجاست ؟

بانوجان :

آن نشان را می بینی میان گودال :

آنجا مدفن حسین توست 

تو که به اسارت رفتی :

از مغرب زمین از پشت دریاها

عده ای پاک سرشت آمدند و حسین ت را :

عشق ت را به این زمین سپردند تا دست نامحرمان به معشوقت نرسد

تا تو از سفر برگردی

خوش آمدی بانو ... 

اما تو در مسیر بازگشت :

زینب را ندیدی ؟

همان بانوی رشیده  ای را که قد بلندش

علی را به یاد اهل زمین می آورد ..

خدایا ...

زینب ...

دادِ دل | از غیبت چه خبر ؟

يكشنبه, ۱ دی ۱۳۹۲، ۰۸:۱۲ ق.ظ

برای تو می نویسم

که این روزها دلتنگی و دل غمینی در زمین

 برای تو که آقای آفرینشی و

قرار است بار امانت اهل زمین را به جان بخری

مولای من

جانم به قربان اشک های آسمانی ات

که این روز ها با گوشه ی شال عزایت پنهانش می کنی

یادت بماند

من که ترا بی نهایت دوست دارم

حتما آن دانه های الماس نگاهت را هم از پشت پرده ی شال عزایت می بینم

می بینی آقای من ؟

من هم شبیه تو شده ام در غیبت

من هم درد و غم ترا احساس می کنم این روزها

کاش لایق بودم

سَری به غیبت می زدم

همنشین ت می شدم

کمی دل ت را برایم با صدای بلند می خواندی 

کاش لایق بودم کمی کنار حوصله ات می نشستم

نگاهت می کردم التماست می کردم

برایم سخن بگویی

دلم برای صدایت تنگ شده

بیا کمی حرف بزن برایم از غصه هایت بگو

.................

هر چه منتظر شدم نیامدی

دلم را بر می دارم

رو به قبله ی عاشقی ام می ایستم

دست بر قلبم می گذارم و

به نام ت : سلامی عاشقانه تقدیم ت

شنیدم شنیدم :

پاسخ سلامم را عاشقانه تر از سلامِ من دای

به امید دیدار عشق من

دوستتدارم مهدی جان

کدهای عکس و تصویر